محل تبلیغات شما

خیلی چیز ها بالفطره فرمالیته است، فقط شما کمی دیرتر می فهمید!

مثلا از یک سال قبل برنامه می ریزید چند واحد بردارید که به شما کارآموزی بدهند، با استاد های مختلف م می کنید، از معاون پژوهشی و آموزشی وقت می گیرید، کله ی استاد راهنمایتان را می خورید، زیر و روی سایت کوئرا را در می آورید و به پنجاه و دو شرکت رزومه می فرستید، روزی پانزده بار به مدیر گروه ایمیل می زنید، کارآموزی همه ی هم کلاسی هایتان را زیر نظر می گیرید، فکر می کنید دقیقا چه کاری دوست دارید، استادی پیشنهاد همکاری در شرکت خودش برای یک پروژه ی اندروید را می دهد، اما شما عاشق هوش مصنوعی هستید پس باید رد کنید، رویاپردازی می کنید که بعد از این دوره ی دوماهه همانجا استخدام می شوید، که مثلا کارمندهایی باشند که از وجود شما عصبانی شوند، یا مثلا با چند نفر صمیمانه دوست شوید و کار کنید، یا حتی مدیر شرکت تشویقتان کند

در دستورالعمل اجرایی کارآموزی خوانده اید هر روز باید از کاری که می کنید یادداشت بردارید، کل انقلاب را می گردید تا یک دفترچه بخرید و یک خودکار مشکی، خوشحالید چون بالاخره یک شرکت واقعیت مجازی پیدا کرده اید

برای اولین قرار ملاقات با مدیر شرکت ایمیل می زنید، سه ساعت و بیست و چهار دقیقه مقنعه تان را اتو می کنید، باید مرتب باشید، مدیر آدرس یک جای ناشناخته را می دهد که باید سه بار مترو و بی آر تی عوض کنید اما می خندید چون فکر میکنید قرار است دو ماه هر روز از هشت صبح تا سه بعد از ظهر این مسیر را بروید و بیآیید

مدیر شرکت مرد میانسال مهربانی است، شما را دعوت به نشستن می کند، اتاقش به زور گنجایش سه نفر را دارد، یک کتابخانه سمت راست است، کتاب های قدیمی چند سال پیش روی هم تلنبار شده اند، چهار مونیتر دارد و چهار لیوان چای دست نخورده هم دیده می شود، لبخند می زنید و از خودتان می گویید، مدیر شرکت وسط حرفتان می آید و می گوید چه چیزی بلدید، تعجب می کنید، حتما اشتباه شنیده اید، توجهی نمی کنید و با ذوق می گویید چه چیزی بلد نیستید و در واقع هیچ چیزی از واقعیت مجازی، هوش مصنوعی، رباتیک و شبیه سازی نمی دانید و مشتاق یاد گرفتنید، مدیر فکر می کند و می گوید، اندروید بلدید؟، مات مانده اید

دو نفر در کتابخانه سمت راست از های ضعیفشان می نالند، سرتان را به نشانه ی بله آرام تکان می دهید، مدیر از جایش بلند می شود و اسم چهار نفر را پشت هم تکرار می کند، چهار نفر از کتابخانه سمت راست بیرون می آیند، دست های عرق کرده تان را به مانتو خود می کشید، مدیر اعضای بخش واقعیت مجازی را معرفی می کند و میگوید چون جا ندارند همین یک کتابخانه ی فکستنی را قرض کرده اند هر چند شما قرار نیست آنجا کار کنید، چون احتمالا جایشان را تنگ می کنید، پشت پلکتان نبض می زند، پروژه ی اندرویدی که به شما می دهند یک اپ ساده است و مطلقا هیچ ربطی به هوش مصنوعی ندارد، استاد راهنما بالاخره ایمیل شما را جواب می دهد و می گوید قرار نیست عنوان کار ها را بخواند، فقط یک گزارش سر هم بندی شده می خواهد برای آخر کار، سرتان گیج می رود، حرف های هم کلاسی هایتان در سرتان پیچ می خورد، سین می گوید کارآموزی اش تایپ کردن و کار با اکسل است، الف قرار است چند فیچر کوچک برای یک اپ اندروید اضافه کند، میم می خواهد بک اند یک سایت آماده را ترمیم کند، عین هر روز در شرکت با بچه های فیفا می زند، لام پول داده، امضا گرفته و اصرار دارد کارآموزی بالفطره فرمالیته است!

هــ مثل هــآنیــه

درس های کم اما عمیق

به احترام روزهای قبل، بی لیاقت نباشیم

یک ,شرکت ,مدیر ,ی ,کنید، ,های ,می کنید، ,را می ,هر روز ,سمت راست ,و می

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ارز دیجیتال ریحان نیوز کرمانشاه